معنی التماس کردن
لغت نامه دهخدا
التماس کردن.[اِ ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب) خواهش کردن. درخواستن: آن موی وی التماس کرد بدان سبب موی وی برید. (قصص الانبیاء ص 139). رقعه بمن نوشت و التماس کرد تاآن ملطفات را بحضرت فرستم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
شاید که التماس کند خلعت خرید
سعدی که شکر نعمت پروردگار کرد.
سعدی.
و رجوع به التماس شود. || خواستن چیزی با تضرع و زاری.
التماس
التماس. [اِ ت ِ] (ع مص) جستن چیزی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). جستن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). طلب چیزی با تساوی بین آمر و مأمور. (غیاث اللغات). سؤال با تساوی. (از غیاث). || در عرف، طلب چیزی با تواضع. (از کشاف اصطلاحات الفنون). سؤال ادنی باعلی. (غیاث اللغات). تضرع. خواهش: هرچند این التماس هراس بر من مستولی گردانید. (کلیله و دمنه). و التماس او بر این مقصور گشته است. (کلیله ودمنه). بر موجب التماس او آن ملطفات را بحضرت سلطان فرستادم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امیرالمؤمنین الناصرلدین اﷲ التماس او مبذول داشت. (جهانگشای جوینی).
مردمان چون باغ از آنجا گل بدامن میبرند
التماس عاشقان افتاده هرجا بر زمین.
وحید (از آنندراج).
فارسی به انگلیسی
Adjure, Beg, Beseech, Conjure, Implore, Entreat, Plead, Solicit, Supplicate
فارسی به ترکی
yalvarmak
فرهنگ واژههای فارسی سره
لابیدن، لابه کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
زادیدن لابه کردن در خواهیدن (مصدر) . در خواستن خواهش کردن، لابد کردن تضرع کردن.
التماس کنان
لابه کنان (صفت) در حال التماس کردن.
التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به عربی
حل جدول
توسل
عربی به فارسی
التماس , استدعا , دادخواست , منازعه , مشاجره , مدافعه , عذر , بهانه , تقاضا , پیشنهاد , وعده مشروط , ادعا
فرهنگ فارسی آزاد
اِلْتِماس، تقاضا کردن، طلب کردن، درخواست نمودن با تضرع و زاری،
فرهنگ معین
(مص م.) جستجو کردن، خواستن، (اِمص.) خواهش، در - خواست. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فارسی به آلمانی
Gefallen
معادل ابجد
806